loading...

بازدید : 9
چهارشنبه 9 بهمن 1403 زمان : 15:09
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نویسنده: هیچ ابن هیچ

.نامه پنجم‌.

سلام جناب یار.

احوالتان؟ شنیده‌ام که آن اطراف برف آمده، مبارک باشد!

جناب یار، نامه قبلیم به دستتان رسید؟ گفته بودم می‌خواهم یک سری‌ها را از زندگیم حذف کنم. خب، واقعا می‌خواهم این کار را بکنم.

جناب یار_که قربانتان شوم_سینه‌ام تنگ شده. انگار گردبادی در آن شکل گرفته و دارد دور قلبم می‌پیچد، به آن فشار می‌آورد و نفسم را به تنگا می‌اندازد.

آنقدر نفسم به شماره افتاده که امروز بعد از کلاس عربی فقط دویدم در حیاط و آب خوردم. می‌خواستم در سرمای هوا حل شوم و تبدیل به مولکول‌های آن شوم. فقط می‌خواستم آن لحظه آرام شوم. به خودم گفتم از بس فکر و خیال کردم و به جدایی از عزیزکم فکر کردم غده فوق کلیه‌ام هورمون ترشح کرده و مرا به این حال و روز انداخته است. اما قرار بود ترشح هرمون‌ها کنترل شود، نه اینکه تا الان ادامه داشته باشد.

جناب امن زندگیم، درد دارد. درد دارد که حرف‌ها را با عمل‌ها مقایسه کنی و دروغ ببینی. درد دارد که نتوانی حرف بزنی. دارم درد می‌کشم.

امروز، یک زنگ کامل عربی با بغل دستیم نامه‌نگاری کردم. حس می‌کردم که او بر حسب تجربه مرا می‌فهمد، مرا درک می‌کند. آن لحظه که داشتم اتفاقات را روی کاغذ می‌آوردم، فهمیدم ماجرا برای قلبم چقدر جدی است، چقدر واقعی است. چقدر آزارم می‌دهد.

و آن موقع واقعیت مانند پتک خورد توی صورتم، من داشتم احساساتم را فرو می‌خوردم تا به حسود بودن متهم نشوم.

آن لحظه که کلمات آمدند و آمدند و آمدند و روی کاغذ نشستند خالی شدم. دیگر نمی‌خواهم احساساتم را سرکوب کنم. تصمیمم را گرفته‌ام. حذفشان می‌کنم، ۶ ماه درد می‌کشم اما بعدش آزادم. لاقل اینگونه احساساتم سرکوب نمی‌شوند.

می‌خواهم با حذف اسم سیویشان شروع کنم.

از هیچِ‌ابنِ‌هیچ،

به جناب یاری که فقط او را دارم.

۱۴۰۱ | ۹ | ۱۵

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 5
  • بازدید کننده امروز : 5
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 6
  • بازدید ماه : 26
  • بازدید سال : 51
  • بازدید کلی : 96
  • کدهای اختصاصی